انسان چقدر باید خویشتندار باشد که در مقابل تحلیلهای سطحی و بیمایه افراد غیرمتخصص و متعصب راجع به خشونتهای خیابانی اخیر سکوت کند. خشونت و پرخاشگری در سطح جمعی، اساساً یک موضوع و پدیده اجتماعی است؛ اما کسانی که با پسزمینه ذهنی قومی در مورد این پدیده اجتماعی اظهارنظر کردهاند، تنها در یک سطح عینی به آن پرداختهاند و آن این است که این نزاعها و خشونتهای خیابانی توسط گروهی خاص روی میدهد. پس نتیجه میگیرند که اعضای این گروه خاص چون هنوز جذب فرهنگ شهرنشینی نشدهاند، امنیت شهروندان دیگر را به خطر میاندازند! و راهکار فقط این است که نهادهای امنیتی آنها را تنبیه کنند!
من هم با شما موافقم که اعضای یک گروه خاص بیش از سایر افراد جامعه پرخاشگری میکنند؛ اما چرا؟ پاسخ از علت و چرایی این پدیدهها همان سطوح و لایههای عمیقی است که تحلیل گران غیرمتخصص و تعصبگرای قومی، عمداً و یا سهواً نمیخواهند به آن بپردازند؛ اما واقعاً چرا این گروه از مردم خشونت و پرخاشگری بیشتری میکنند؟
این پدیده را با تئوری “رابرت تد گِر” به نام «محرومیت نسبی» بهخوبی تحلیل کرد. نظریهای که هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان، بارها نظریه آزمایی شده و نتایج آن اثبات شده است. این تئوری برای تشریح منشأ خشونت، بحرانها و منازعات قومی و جنگهای داخلی در مطالعات اجتماعی کاربرد زیادی دارد.
گر در این نظریه، این را مطرح میکند که عامل تعیینکننده و قوی در وقوع منازعات خشونتآمیز در میان ملت یا گروههای اجتماعی کوچکتر، «نارضایتی» میان اعضای آنهاست. وی محرومیت نسبی را برداشت کنشگران از وجود اختلاف میان انتظارات ارزشی و توانایی ارزشی آنها تعریف میکند.
درمجموع و براساس نظریهی محرومیت نسبی میتوان گفت: محرومیت ناظر بر شرایطی نابرابر میان اجزای یک جامعه است که در آن، برخی شهروندان از امکانات و امتیازات، بهرهمندیهای بیشتری نسبت به برخی دیگر دارند. براساس نظریه محرومیت نسبی، پرخاشگری، خشونت، شورش و دیگر بحرانها هنگامی صورت میگیرد که گروهی اجتماعی یا قومی به این نتیجه برسند که بنا به دلایلی از امکانات موجود یا آنچه مورد انتظارشان است، کمتر از آنچه حق آنهاست، دریافت میکنند. ازاینرو برای دست یافتن به حقوق و منافع بیشتر یا تسکین سرخوردگی ناشی از محرومیت، به پرخاشگری و خشونت متوسل میشوند. این خشونتها ممکن است دامنههای متفاوتی داشته باشد.
اما آیا برخی از ساکنان شهری احساس محرومیت میکنند؟ محرومیت ارتباط مستقیمی با تبعیض و نابرابری دارد. احساس تبعیض ۲ جنبه عینی و ذهنی دارد. در برخی مناطق، تبعیض و نابرابری یک گروه نسبت به گروه دیگر چنان عریان و آشکارا روی میدهد که قابل کتمان نیست؛ بنابراین گروه محروم هم بُعد عینی و هم بُعد ذهنی تبعیض و محرومیت را در دسترسی به سمتهای مدیریتی، در برخورداری از امکانات و خدمات شهری، در داشتن فرصتهای اشتغال در ادارات و حتی در توان نامگذاری یک کوچه و خیابانی که ساکن آنجاست احساس میکند. یقیناً میتوان به این لیست، موارد ریزودرشت دیگری اضافه کرد که تنها برای این گروه از شهروندان قابللمس باشد.
بنابراین مادامیکه برای یک شهروندی هیچگونه حقوحقوقی لحاظ نشود چگونه میتوان از او انتظار داشت که همچون یک شهروند عادی به تمام مسئولیتهای خود عمل کند. چرا شهروندان باید در پرداخت عوارض شهری و مالیات “برابر” باشند ولی در «حقوق شهروندی» برابر نباشند؟ چرا بهجز یک گروه مشخص سایر مردم این دیار سهمی در بودجههای فرهنگی ندارند که اکنون انتظار دارید تمام قواعد و اصول شهروندی را رعایت کنند؟
بدون شک چنین برخوردهای تبعیضآمیزی با شهروندان منجر به ایجاد حس محرومیت نسبی در آنها میشود. آنها ممکن است حس تعلق شهروندی نداشته باشند و مسئولیت شهروندی خود را ایفا نکنند؛ ولی بهمرور این حس محرومیت خود را به شکل انواع خشونت و پرخاشگری و حتی وندالیسم نشان خواهد داد.
اگر امروز برخی شهروندان از این وضعیت نگراناند به این خاطر است که گروههای دیگر به شیوههای مختلف از حقوق شهروندی محروم شدهاند. این تحلیل دنبال تطهیر هیچ نوع خشونتی نیست اما واقعیت آن است که تبعیض و نابرابری علت اصلی شکلگیری چنین بحرانهایی است. احساس تبعیض باعث افزایش انتظارات افراد جامعه قومی و به دنبال آن افزایش احساس محرومیت نسبی میشود؛ افزایش این ۲ عامل نیز به احتمال زیاد منجر به تقویت هویت قومی و درنهایت خشونت اجتماعی و سیاسی میشود.