حامد عطایی/ روزنامه نگار>>
سالها پس از جنگ ویرانگر بینالملل دوم، وقتی غبار جنگ خوابید و فرصت تحلیل فراهم آمد، عدهای اعتراف کردند که رایش سوم اختلال که نه، بیماری نهفته روانی داشت، متاثر از ترومایی که در کودکی، بل پیشتر، در جنینی بر روح و رواناش نشسته، با شرایط محیطی و عوامل بیرونی عود کرده. او و رهبر فاشیستهای ایتالیا که دنیا را با جنونشان به آتش کشیدند و با نیت پیشگیری از گسترش کمونیسم، این بلای خانمانسوز و ایدئولوژی دینستیزِ افیونانگارِ معنویت را با بیداری هیولای سرخ، قوام و دوام صدچندان بخشیدند، اگر یک تراپیست مهربان، همان عنفوان نوجوانی میداشتند، یا نه، آنهنگام که از جنگ بینالملل اول در قامت سربازان خسته و مایوس به شهرهایشان وارد شدند و مردمی که برایشان جنگیده و زخم خورده بودند را، بیخیال و سرگرم روزمرگیها یافتند، باز آغوش گرم و پناهی نرم دربرشان میگرفت، شاید این دو جنایتکارِ منفور، نقاش و ژورنالیست از دنیا میرفتند و آثار و جُستارهایشان در تاریخ میماند، نه ویرانههای جنگ و گورستانهای سرد!
باری، دانش روان و حق آزادی، مظلومان همیشگی تواریخ اند که در بزنگاههای به قدرت رسیدن موجودات روانپریش و بیمار، به رسمیت گرفته نمیشوند.
دوران کمون بیماریهای درمان و یا کنترل نشده روانی، با بروز شرایط محیطی مستعد، خاتمه یافته و با شدت یافتن علائم بیماری، تروماهای کودکی و جنینی که بر روح و جسم بیمار صدمه وارد ساخته بود، همچون آتشی زیر خاکستر سربرآورده و جامعه هدف خود، یعنی انسانیت را هدف خود قرار داده و بدان هجوم میآورد.
موجودات روانکاوی نشدهی اینچنینی، عقدههای ماسیده بر قلب و روح خود در طول عمر را، با سرکوب شخصیت و حیثیت همنوعان التیام میبخشند. روح سرکش چنین بیمارانی جز با شنیدن ناله و ضجهی انسانهای دیگر آرام نمیگیرد.
قدرت گرفتن روانپریشان، از آنجاییکه به خزانه رانت و مواهب قدرت نیز دسترسی دارند، امکان نقد، نظارت و چالش را به حداقل رسانده و توسن چنین افراد معیوبی تاخت و تاز طولانی در جامعه خواهد داشت و اثرات مخربی که بر جای میگذارد در بلندمدت قابل جبران نیست.
آژانس شیشهای، شاهکار ابراهیم حاتمیکیا که در نیمه دهه هفتاد روی پردهها رفت، مانیفست مغفول ماندهای بود که تا سالها میتوان ابعاد گوناگون آن را برای دورههای گذار جامعهمان مشابهسازی کرد.
نسلی که حیات سیاسی و مفیدش را رو به احتضار مییافت و به جبرِ جغرافیا، رفته، جنگیده و دنیایش را با آرماناش سودا کرده بود و اینک در پایان میانسالی و آغاز سالمندی، آمده بود تا عمر رفتهاش را از مردمانی که زمینی زندگی کرده، معمولی مانده و پِی میرایی و جاویدنامی نرفته بودند، باز ستاند. نشان میداد که میخواهد همه این بیتفاوتیها را سینه دیوار تیرباران کند؛ اما در بزرگترین پارادوکس زندگیاش گیر کرده بود؛ اینان، مگر همانهایی نبودند که حفظ جانشان، علت اسطورگی قهرمانها بود؟ چرا دیگر سکه قهرمانیشان خریدار نداشت؟ یاغیگری قهرمانهای بی یال و کوپال، حاصل دوران گذار بود و نسخهی شفابخش، نه توزیع تنعمات مادی برای دوختن دهانشان، که همتی بلند برای ادراک حماسههای ساخته و ثبت آن بر تاریخ کهن این سرزمین بود، شاید!
جهان، از انسانِ ابزار تولید، به سرمایگیِ این موجود ذیروح رسیده و علوم انسانی، امروز محور توسعه شده، برای جوامعی که توسعه میخواهند و گیرِ تئوریهای آرمانگرایانهی تخدیری نمانده اند.
مدیریت سرمایه انسانی، همچون ذات علوم انسانی پیچیده، روزآمد و تابع مولفههای روانشناختی، زیستبوم، جامعهشناختی، کیفیت آموزش و فرهنگ جامعه است.
به تجربه، هر سیستمی، از این سرمایه، غفلت ورزید و نمودار رشد این حوزه را به زلف عوامل سیاسی و اهرمهای فشار فراسازمانی گره بست، با طغیان همان انسانهایی روبرو شد که در معادلات قدرت، نادیده انگاشته شده بودند.
مدیریت شهری اورمیه در سالهای اخیر از یک مجموعه کارگری و سختافزاری صِرف، به یک ماشین توسعهای دانشمحور گذار نموده و اداره چنین سیستمی، نیازمند فردی آگاه به زیر و بم روحیات انسان مدرن است. شناخت قابلیتها، ظرائف، نیازها و قدرت اثر بدنه کارشناسی، سطح کارگری تا نیروهای نخبهای که پلههای ترقی را بدون هیچ رانت و میانبری طی کرده و به کد یمین و عرق جبین به جایگاهی رسیده اند، یک ضرورت حیاتی است. مدیر ارشدی که این شناخت را از نیروهای خود نداشته باشد، در عملیاتی کردن برنامهها و نیل به اهداف سازمانی توفیق نخواهد داشت.
به جرات میتوان گفت ضعف در ساماندهی و بهرهوری از ظرفیتهای نیروی انسانی، پاشنه آشیل شهرداری اورمیه در سالهای اخیر بود. ضعف در مدیریت صحیح سرمایه انسانی شاید به حساب کمتجربگی و عدم شناخت شهرداران قبلی نوشته شود، اما نادیدهانگاری و سرکوب ظرفیتهای انسانی، ناشی از اختلالی روانی است که به موقع جدی گرفته و معالجه نشده است.
آیا میتوان امیدوار بود که شرط گواهی سلامت روان به عنوان یکی از شروط اصلی گزینش مدیران، لحاظ شده و دستگاههای اجرایی را از گرفتاری یک عده ناهنجار رفتاری خلاص و به استانداردهای لازم نزدیک دید؟