صدای سرود وطني صامد از جای جای شهر شنیده می شود،غروب بیروت نزدیک است،به قول محمود درویش:گوارای چشمانشان آنان که تو را می بینند.
بهنام رضازاده/ امدادگر>>
معمولا برای حوادث خارج از کشور شب ها می رسم، آفتاب که می زند تازه میفهمم کجایم، میان کدام ویرانه
ایستاده ام و کجا دشت و کجا دریاست.
زلزله ترکیه ساعت ۱۱ شب رسیدیم همه جا تاریک بود اندک نور گروه های امدادی فقط جلو پایمان را نشان میداد آفتاب که بالا آمد عمق فاجعه آشکار شد.
میان کوه آوار ساختمان های فروریخته ایستاده بودیم، شاید نتوانید درک کنید چه می گویم، خودتان را مثلا در اتاق تاریکی تصور کنید که قرار هست تا ساعت ها فقط با لمس و یا بوییدن پیدا کنید چه در اطرافتان هست به صداها نمی شود در وسط بحران اعتماد کرد، صدای برآمده از بحران آه و ناله های جانکاهی است که بخواهی زیاد متوجهشان باشی جانت را می کاهند و توان امداد را از تو می گیرند.
القصه آفتاب بیروت که بر آمد انعکاس فیروزه ای کبود مدیترانه را انداخت روی شهر،روی آدمها،ساختمان ها،ویرانه ها و روی صورت من.
باید برای پیدا کردن راه امن برای رساندن کمک های مردم ایران به آوارگان لبنانی به جلسه ای در دفتر منطقه ای فدراسیون صلیب سرخ و هلال احمر IFRC در لبنان برویم.
کریستین کورتز معاون دفتر منتظر هیئت ایرانی است،روی هلال احمر ایران و مردم ایران حساب ویژه ای بازکرده اند، هلال احمر ایران تجربه بسیاری دارد و البته نیروهای زبده و لجستیک قدرتمند.
کورتز اصالتا اهل اکواردور است، می گوید مرکز فیزیوتراپی هلال احمر ایران در کیتو مردم بسیاری را سرپا کرده است و به زندگی برگردانده است.
صدای بوق ماشین ها می آید، شهر مرده یکهو با شنیدن خبر آتش بس زنده شده است.
بیروت شهر عشاق است، عاشقانی که ماندگارشان کرده این فیروزه ای کبود، کورتز را هم.
همسرش لبنانی است و از عشقش به بیروت و همسرش می گوید.
قول می دهیم که تنهایشان نگذاریم…
صدای سرود وطني صامد از جای جای شهر شنیده می شود،غروب بیروت نزدیک است،به قول محمود درویش:گوارای چشمانشان آنان که تو را می بینند.