اجتماعی 11 آذر 1403 - 2 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 2 دقیقه
کپی شد!
0
روایتی از ویرانه‌های بیروت / روز چهارم؛

قهوه تلخِ عربی

️بهنام رضازاده، امدادگرِ ارومیه‌ای اعزامی به بیروت

انسان چرا آواره می شود؟
یحتمل این سؤال بنیادی‌تر از سؤال کامو در ابتدای افسانۀ سیزیف است.
اصلاً چه می‌شود که می‌گویند: «کسی آواره شد؟»
چرا نمی‌شود به راحتی رفت و جای دیگری برای ادامۀ زندگی برگزید؟
چرا نمی‌شود ترک کرد؟
این موضوع به ماتریالیسم دیالکتیک مارکس وابسته است یا به شعر حافظ؟
«پدر دلبستن بسوزد که دل آدم را می‌سوزاند»؛ این جمله را هر نوجوانی که برای اولین بار عاشق شده‌باشد، به راحتی می‌فهمد.
نمی‌شود دل کند و رفت. نمی‌شود ول کرد و رفت، نمی‌شود وابسته نبود…
ما که در سینۀ خاورمیانه همیشه نبض جنگ را شنیدیم، نتوانستیم.
حتی اگر از ما دل بریدگانی بودند و رفتند اما دلگیرتر شدند.
حالا هم که به اینجای زمان و مکان رسیده‌ایم و احتمال مردن هم کم شده، دل‌بستگان، به سمت جنوب راه افتاده‌اند…خانه منتظر آنهاست.
عطر آشپزخانه و ذغال روی قلیان با تنباکوی مصری در ایوان‌ها و بالکن‌ها در انتظارشان است.
کشورهای مسیحی صلیب سرخ دارند و کشورهای مسلمان هلال احمر و هر دو همان کار مشترک را انجام می‌دهند.
لبنان تنها کشور با اکثریت مسلمان است که صلیب سرخ دارد نه هلال احمر.
جرج کتانی، دبیرکل صلیب سرخ لبنان امروز در دفتر کارش با قهوۀ عربی منتظر هیئت ایرانی بود.
نگران است؛ مراکز درمانی جنوب همه در بمباران آسیب دیده‌اند و از چرخۀ خدمت‌رسانی خارج شده‌اند.

پزشکان یا رفته‌اند یا مرده‌اند.
داروهای ساده برای یک سرماخوردگی هم پیدا نمی‌شود.
مردم دارند باز می‌گردند، بی هیچ پشتوانۀ درمانی در مقصد.
دل‌بستگانند…
گمان مطلق تنهایی در  صحبت با ما میان کلماتش هی می‌آید و می‌رود.
خبر ندارد صدها پزشک داوطلب ایرانی منتظرند تا راهی بیابند، بیایند لبنان و کنار مردم باشند.
وقتی می‌شنود، چشمان پیر و خسته‌اش برق می‌زند.
می‌گوید برخلاف همه که پشت تلفن قول می‌دهند و نمی‌آیند، شما ایرانی‌ها، همیشه برمی‌گردید، همیشه می‌آیید. مسیری که برای اروپایی‌ها میسر است اما برای شما بسته شده، هم مانعتان نیست.
دل‌بستگانیم…
جرج! فرصت نشد، قهوه داغ دیگری بیاورند تا برایت تعریف کنم، فقط دو سال بعد از پایان جنگ ایران با بعثی‌ها؛ وقتی هنوز مادران شهدا داغشان تازه بود، آن موقعی که هنوز آوارگان جنگ هشت ساله، در خانه‌هایشان که در و پنجره‌اش پر از جای گلوله بود جا نگرفته بودند، درست در اوج درگیری عراق با امریکا، برای خانواده‌های عراقی، اردوگاهی برپا کردیم که بیایند این طرف مرز ایران تا در امان باشند، تا چادر و غذا و آب دریافت کنند.
آب دادیم دستشان جرج؛ تا آب در دلشان تکان نخورد!
ما چنان دل‌بستگانی هستیم جرج…

مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *