ما چه اندازه بحرانزده و عقبماندهایم که برای ابتدائیترین خدمات دولت آنهم در بخش اجتماعی و زنان و البته بعد از دو سه سال بیتوجهی، کمکاری و وقفه هم دلمان خوش میشود.
منِ روزنامهنگارِ اجتماعی پس از پیگیریها و آن توئیتام در رابطه با” تبعید زنان معتاد ارومیه به تبریز” امروز خوشحالترینم، حالا بارقههای امیدی هست برای لیلای بیپدر و مادری که وقتی از لابه لای زبالهها بیرون کشیدمش و پای حرفهایش نشستم، میگفت که اگرجایی باشد که به صورت رایگان او را درمان کند، خواهد رفت.
برای “گلرخ”؛ او که بخاطر ترس از آزارهای جنسی حاضر بود خودش را فقط با یک پتو چنان مستتر کند که کسی متوجهش نباشد. میدانید این نام را من برایش انتخاب کردهام چون هنوز چهرهاش با آنهمه غم، درد و رنج بیماری؛ زیبایی خاص خودش را دارد. صورتی گرد، چشمانی سبز و قشنگ که هنوز برق میزند و نشانی از امید به زندگی.
برای اشکهای فریبا که تعریف میکرد وقتی همسرش را به کمپ ترک اعتیاد میبرند مجبور بوده تنها در دل تاریکیها بماند، چون جایی برای نگهداری از آنها نبود. فریبا چاقو به دست تا صبح، خودش را حفظ میکرد؛ در زیر بوتهها، آلاچیق یا باکس سرسرههای پارک ها!
شاید به گفته مسئولان تعداد معتادان زن متجاهر به ۳۰ نفر هم نرسد اما همین اندک، بسیار زیادند برای تکمیل کردن چرخه آلودگی جمعیت معتاد مردان!
البته این تمام ماجرا نیست و هستند زنانی که دیگر بند امیدشان به زندگی به مو رسیدهاست، وقتی زمان خماریشان میرسد دیگر خودشان نیستند و حاضرند برای یک گرم مواد دست به هر کاری بزنند و اینجاست قسمت پرمخاطره ماجرا!
شاید به گفته مسئولان تعداد معتادان زن متجاهر به ۳۰ نفر هم نرسد اما همین اندک، بسیار زیادند برای تکمیل کردن چرخه آلودگی جمعیت معتاد مردان!
حالا باید بدانید که چرا با وجود تلخ بودن اصل قصه، خوشحالم! میدانم که حداقل زنان گرفتار در دام اعتیاد مکانی دارند، خواه و ناخواه باید مسیر بهبودی را طی کنند. شاید اگر خدمات استاندارد باشد این مکان آغازِ پایان دادن به همه آن دقایق نکبتبارِ پرتکرار برای لحظهای نعشئگی باشد!
اصل ماجرا این است، مسئولان بعد از سالها کمکاری، بیتوجهی بالاخره به فعالیت مجدد کمپ ترک اعتیاد زنان در ارومیه رضایت دادند تا معتادان زن استان به تبریز اعزام نشوند!
البته این گام اول است و نتیجهاش را باید منتظر ماند و دید!