اجتماعی 14 تیر 1402 - 1 سال پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0

جنگ تمام عیار خیابانهای شهربا جسم و روح مردم

ماجرا از همان استارت اول آغاز می شود. حتی حین درآوردن از پارکینگ، خارج شدن از کوچه، وارد شدن به خیابان و ادامه مسیر. هیچ چیز بعید نیست. حادثه ها در کمین اند و چاله ها و چاهها دهان گشوده برای ستاندن جانهای ما. حتی اگر اتومبیل بی نقص و گرانقیمت هم داشته باشی، باز از حادثه در امان نیستی. چاله ها و سرعتگیرهای تیز و تند را هم ازبر باشی، باز اتفاق غیرمنتظره، انتظارت را می کشد. ساده باورانه است اگر فکر کنی، خط کشی، علائم راهنمایی، دو طرفه کردن خیابان، گاردریل، جدول و بلوارکشی و کاشت نیوجرسی از خطر ایمن ات خواهد کرد. هر جور اتفاق خارق العاده ای که از تصورت خارج است، تاکنون در این شهر رخ داده. افتادن ماشین به زیرگذر، پرت شدن به لاین روبرو از روی بلوار، عمودی شدن و بالا رفتن از تیر برق وسط بلوار، سر و ته شدن و ادامه مسیر در خلااف جهت، تصادف مرگبار زنجیره ای، آتش گرفتن، پرت شدن سرنشین از پنجره و سان روف و…؛ اینها پلان هایی از یک فیلم تریلر حادثه ای- جاده ای نیست؛ اینها مناظر تکراری است که شهروندان ارومیه، به صورت روزمره از کنارشان می گذرند؛ البته نمی گذرند، می ایستند، گوشی به دست می گیرند و تصویرش را می گیرند! به هر حال طبق قانون کوانتوم هر رویدادی منحصر به فرد است؛ حتی مرگ به شکلی تکراری، در اثر تصادفات. منحصر به فرد بودن، یعنی هنوز شکل های جدیدی از این خون و خونریزی خیابانی هست که ما آدمها ندیده ایم شان، رخ خواهند داد، بر پرده چشمانمان رژه خواهند رفت و یک روز، که خیلی دور نیست، دستی بر شانه مان خواد زد که «پاشو، وقتش است!».


مختصات یک جنگ کلاسیک را در نظر بگیرید. دشمن، جنگ افزار، انگیزه، مرگ، جراحت، فتح، شکست، میدان. بیایید در خیال، فرض بگیریم خیابانهای این شهر، میدان جنگ است. قبول، داخل خاک سرزمین مان جنگ منطقی نیست، فقط به گواه یک پارامتر مشترک – مرگ و میر- بقیه پیش فرض ها را هم بررسی کنیم تا ببینیم آیا به اشتراکاتی خواهیم رسید؟ تفاوت شهر با دشت ییلاقی عشایر گرد در چیست؟ حتما خواهید گفت راههای دسترسی یکی از تفاوت هاست. این راهها در دنیای امروز چه ویژگیهایی دارند؟ خب طبیعی است، ماده ای سیاه از ترکیب قیر سیاه و ماسه را بشر اختراع کرده تا کف جاده و خیابان بریزد، با دستگاههایی غول پیکرد این ماده آمورف را بکوبد، صاف کند و برای تردد چرخ لاستیکی اتومبیل ها مناسب سازی کند. اولین وجه اشتراک شهر کهن ارومیه با میدان جنگ همینجاست، خیابان! از هر فکر و سواد و مهندسی و نظارتی خالی. گویی خیابان ها برای تردد چهارپایانشان مسیر را هموار شده است که خار و خاشاک و جوی و خرده شیشه کف اش نباشد. در همین حد. همه استاندارد خیابان سازی ارومیه شهری با قدمت شهرسازی 5 هزار ساله و با قدمت بلدیه 100 ساله همین است. قاتل جلوبندی خودرو، حادثه آفرین، زشت و نماد و سنجه سطح مدیریت ها در یک سو و حس و حال مطالبه حقوق اولیه شهروندی از سوی دیگر.
هیچ پژوهشی که چنین الگوهایی برای ترافیک این شهر تجویز کرده باشد در دست نیست و اگر هست هیچکس از آن خبر ندارد. کسی انتظاری از بهبود شرایط ندارد، سوال اینجاست، برخی، چگونه دریافته اند که با این زلم زیمبوها، یک روستای بزرگ، اسم کلانشهر به خود می گیرد؟ انگار چهار نفر رفته اند دور لگن بزرگی نشسته اند، مقداری خمیر سیمان، رنگ، تعدادی خودرو، چند رشته لامپ، چندین کامیون کاشی و موزاییک، دار و درخت، دو آفتابه آب و یک مشت تخم چمن به همراه دو قاشق چایخوری پهن مرغوب ریخته اند، هم زده اند، آبش را چلانده اند، جلوی آفتاب پهن کرده اند و وقتی خشک شد اسمش را گذاشته اند «شهر»!
جای جای این خرابه بزرگ، اثر و نشانی از فکر و تدبیر به چشم نمی خورد. قصد متهم کردن هیچ مسئول فعلی و سابق و اسبقی نیست؛ سندروم بی تدبیری در این شهر تاریخی است. منحصر به دوره و برهه خاصی نیست.
شهر ارومیه نه برای ماشین ساخته شده نه گاری، نه برای آسایش است نه تجارت؛ نه ویژگی گذرگاهی دارد نه حداقل های اقامتگاهی. انگار در رگهایش هورمون خشم و آزار ریخته اند. گویی نفرین قوم یا ملتی برای ابد این شهر را به خاک سیاه نشانده و درمان شدنی هم نیست.
مهندسی های سادیستیک، کارگری های سادیستیک، جلسات سادیستیک، مصوبات سادیستیک، طرح های سادیستیک. کجای این مدیریت ها، امنیت و آسایش انسان، به عنوان محور توسعه، را لحاظ کرده است. چه کسی به روح شهر که برگرفته است روح جمعی یک جامعه بزرگ شهروندی است، در برنامه های عمرانی توجه دارد؟ ساختارهای متاثر از تفکرات سادیستیکی، شهروندانی سادیست و مازوخیست بار می آورند.
شهروندی که شعور فردی اش در پشت چراغ قرمز، بی توجهی و تبعیض پلیس، صدور گواهینامه های بی حساب و کتاب و سهل گیرانه، بسته شدن مسیرهای آزاد، آزاد گذاشته شدن مسیرهای ممنوعه، سرعتگیرهای بی مورد و مخرب، صدور پروانه های بی ضابطه مراکز آموزشی، خرید و رستورانهای بدون پارکینگ و بدون مطالعات ترافیکی و دهها مورد مشابه و به ظاهر ریزی که غول کر و کور و نفهم و وحشی ترافیک را در این شهر هی فربه و فربه و فربه تر می کنند، در اولین فرصتی که از شر یک راهبندان سرسام آور خلاص شد، پا روی پدال گاز خواهد فشرد، حرکات مارپیچ خواهد کرد، انتخاری خواهد زد و به دل حادثه خواهد راند؛ این پدیده روانی دنیای مدرن اسمش رُود ریج(road rage) است؛ خشم جاده. جلوی حرکت متعادل، منطقی، ایمن و نوعدوستانه انسانی را بگیری، او را تبدیل به یاغی می کنی.
جای جلسات آسیب شناسانه تصادف با محوریت جامعه شناختی و روانشناختی در شهر ما خالی است. این مدیران و مسئولان هنوز به انسان به عنوان یک ابزار نگاه می کنند. هیچ روح و شعوری برای یک شهروند قائل نیستند. تصادف، حاصل رانندگی خطرناک است و رانندگی خطرناک یک اختلال راوانی. تصادفات منجر به مرگ ناشی از باز شدن فنر فشرده در ترافیک است. ترافیک، عامل سخت افزاری ندارد که برایش نسخه های سخت افزاری می پیچند. پیش از هر اظهارنظری در مورد تعداد خودرو، عرض خیابانها و وسعت شهرها، نگاهی به سرانه خودرو در کشورهای توسعه یافته ای مثل آلمان بیندازید تا ببینید غربیها، چگونه با شرایط متاثر از جبر تاریخی(تکثر ناگزیر)، مشکلی به نام ترافیک را سالهاست حل کرده اند.

مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *