فریدریش نیچه در حکمت شادان و در توصیف «منطق غلبه بر خود» در یک عبارت شاعرانه میگوید: «ما رشد میکنیم، مرتباً تغییر میکنیم، پوستههای پیر و کهنه را میشکافیم و دور میریزیم، هر بهار پوستی نو میاندازیم، بی وقفه جوانتر، بلندتر و قویتر میشویم در حالی که آسمان را عاشقانهتر و گستردهتر در آغوش میکشیم و روشنایی آن را با همهی شاخ و برگهای خود حریصانه استنشاق میکنیم. ما همانطور بزرگ میشویم که درختان بزرگ میشوند. این همان چیزی است که درک آن مشکل است. آیا هر زندگی چنین نیست؟ »
هانس بلومنبرگ فیلسوف به نسبت گمنام و کمتر شناخته شده در ایران و صاحب اثر سترگ و دوران ساز «مشروعیت عصر مدرن» که اخیراً ترجمه فارسی آن با جهد ستودنی مترجم گرامی «زانیار ابراهیمی» انتشار یافته است در چندین نوبت به داستان مشهور «طالس و کنیزک تراکیایی» ارجاعات متعددی داده است. این روایت اشاره به منظر و چشم اندازی دارد که بر افقهای دور دست، خیره است اما از پیش پای خود غافل میماند: «چون طالس با کنیز پیر خود از خانه درآمد تا ستارگان را تماشا کند در گودالی افتاد و زبان به شکایت باز کرد. کنیز پیر او گفت، ای طالس، تو که پیش پای خود نتوانی دید گمان میبری آنچه را در آسمان است درخواهی یافت!؟ « هانس بلومنبرگ با اشاره به این تمثیل، تعریف متواضعانهای از سعادت ارائه میدهد. طریقی که این روزها نیل به آن را در گرو «گره گشایی»، «روزنه گشایی» یا «راه گشایی» نامگذاری کردهاند. از نظر او سعادت نه به معنای قدرت افزایی و نه تلاش برای خوداثباتی و صیانت نفس در جهانی است که اساساً اعتنایی به ما ندارد و ما در آن هیچ نشانی از تکبر ورزیدن در برابر خداوند یا تلاش برای غصب جایگاه او و به طور کلی هیچ نشانی از عصیان وجود ندارد بلکه سعادت مفهومی به مراتب، فروتنانهتر از این مقولات میباشد.
در نظر او «خوداثباتی به معنای قسمی برنامهی وجودی است، برنامهای که انسان بر طبق آن، وجود خود را در وضعی تاریخی به کرسی مینشاند و به خودش اثبات میکند که چگونه میخواهد با واقعیت پیرامون خویش دست و پنجه نرم کند وبایستی چه استفادهای از امکاناتی بکند که به روی او گشوده است.» در عصر مدرن که بلومنبرگ برای مشروعیت و استقلال آن تلاش فکری و جد و جهد نظری میکند مفهوم «واقعیت» به عنوان نوعی «انسجام گشوده» است. یعنی انسجامی که موقتاً و برای نیل به اهداف عاجل، منسجم فرض میشود اما همواره به روی جرح و تعدیل های آتی گشوده میماند. عصری که در آن «فرضیه» جای نظریه در معنای سنتی آن را میگیرد. انسان مدرن، از آنجا که تطابق محتویات ذهنی خود را با واقعیت بیرون، روی گردانده است به مدل سازی روی میآورد و واقعیت مورد انتظار خود را در شرایط مصنوعی تولید میکند و به واقعیت بیرون میافکند. این همان انسجام گشودهای است که در آن دانشمند مدرن به قطعیت کافی بسنده میکند و نمیخواهد به قطعیت نهفته در طبیعت یا اهداف غایی آن دست یابد. «نظریه» در معنای مدرن میخواهد زندگی و نه سعادت را ممکن کند. عصر مدرن از سعادت به مثابه چشم داشتی حداکثری دست میشوید و حداقلها را هدف میگیرد.
از نظر بلومنبرگ این مطالبهی کمینه، مشکل مشروعیت نظریه را حل میکند. او در نهایت و در مقام جمع بندی عنوان میکند: «اگر در دوران باستان همه چیز در نوری طبیعی به روئیت درمیآمد و چیزها خود را چنانکه بودند پیش مینهادند و اگر در دوران مسیحی همه چیز به لطف نور الهی و ضمانت او فهم پذیر میشد، در دوران مدرن این نور عقل است که چیزها را روشنی میبخشد. نوری که البته نه مثل دوران باستان به دنبال تابندگی و روشنی بخشی به همه چیز است و نه مثل دوران مسیحی به ضمانت الهی وقعی مینهد و نه میخواهد به لطف این ضمانت، به کنه امور، راه یابد.
تاریخ ایران اما در تمام ادوار و اعصار آن مسیری متفاوت و منطق دیگری را پیموده است. تجربهای خاص که نمیتوان لااقل از زوایه و نگاه فلسفی برای آن صورتبندی دقیق و جامعی ارائه کرد. وضعی که خلاء مفهومی آن را زندهیاد جواد طباطبایی به «پدیدار شناسی وجدان نگون بخت» تعبیرکرده است. به سیاقی دیگر عطاء ملک جوینی ایران را «در مسیر باد بینیازی خداوند» در مواجه با بحران هایی میداند که از بطن آن «آگاهی» بیرون نمیآید. صحنهای به غایت دلهره آور و تاریک که مغولان صندوق های مصحفها در مسجدها را به کاهدان چهارپایان خود تبدیل کردند اما ایرانیها در حیات تاریخی خود به جای خطر کردن در تدوین مفاهیم فلسفی که نوری بر منطق تحولات شان بتاباند آن را با «سامان سخن نگفتن» به تعلیق برده و با نوعی عافیت طلبی از پرداختن به آن سرباز زند.
از آنچه تا بدین جا گفته شد و اشاره درستی که طباطبایی در کتاب مهم مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی از تغافل ایرانیها از توجه نکردن به فلسفه روشنگرانه هانس بلومنبرگ گفته است. چارچوبی را میتوان برای تحلیل واقع بینانه از شرایط امروز ایران فهم کرد و یا برای فهمیدن آن دست به پژوهش های ژرفانگرانه تری زد. فرصتی که امروز و با انتخابات زود هنگام ریاست جمهوری ایجاد شده است میتواند مبداء زمانمند نگاهی باشد که مطالبهی اصلی آن تلاش برای یک زندگی معمولی برای ایرانیها بوده و افقی را ترسیم نماید که ارمغان آن نیل به یک زیست عادی برای ساکنان این سرزمین باشد.
مسعود پزشکیان یکی از مفاخر ارجمند آذربایجان و از اقرباء و یادگاران مجاهدین پاکبازی چون مهدی و حمید باکری است. او در صفات فردی مزین به ویژگی هایی چون وارستگی، خود ساختگی و سلیم النفس بودگی و از لحاظ اجتماعی سیاستمداری خوشنام و ملی گرایی است که همواره از عقلانیت، عدالت و انصاف و حقوق اساسی ملت دفاع کرده است. از او باید انتظارات حداقلی داشت، شعارها و مواعیدی خرد و قابل تحقق. همان خلق امید و انتظار برای راهگشایی برای یک زیست حداقلی.
سورن کییرکگور در اثر مهم خود با عنوان بیماری منتهی به مرگ، خدا را چنین تعریف کرده است: «خدا یعنی همه چیز ممکن است. او خصلتی قدسی به «امکان» داده است. امکان در مقام جزء لاینفک آینده. زمانی که کسی میخواهد نومید شود، کلام در خور این است: امکان بیاورید، امکان بیاورد! امکان، تنها راه نجات است.