اجتماعی 14 آذر 1403 - 2 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 3 دقیقه
کپی شد!
0
روایتی از ویرانه‌های بیروت / روز هفتم؛

از قلبم دوستت دارم

✍️بهنام رضازاده، امدادگرِ ارومیه‌ای اعزامی به بیروت

▫️إنَّ اللهَ خَلَقَ السَّمَاواتِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوىَ عَلَى الْعَرْشِ فِى الْيَوْمِ السَّابِعِ.
«خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز آفريد، و سپس در روز هفتم بر عرش قرار گرفت.»

▫️بیروت زخمیست.
خیابان‌ها زخمی­‌اند.
دیوارها زخم گلوله و بمب را دوام نیاورده­‌اند.
بعد از۶۶ روز بمباران بی­‌وقفه همه چیز بی‌صدا و آرام به نظر می­‌رسد.
فاجعه رخ داده و بعد سوگواری اتفاق افتاده و حالا بیروت اشک ریختنش را متوقف کرده است.
این مرحله، این بغض فروخورده، این مصمم بودن برای دوام آوردن، این شکل از دوباره سوق یافتن به سمت حیات، انگار غم­‌انگیزترین و جانفرساترین مرحله از شمایل فاجعه است.
نیمه شب است،بیروت بیشتر از آنکه یک شهر در شب تاریک است،تاریک است،برق کم است در این کشور ،دیگر از صدای وز وز پهبادها و بمب ها خلاص شده و حالا از پنجره‌ای در همان نزدیکی زمزمه‌ای از یک موسیقی آشنا به گوش می‌رسد.

دفِیروز می‌خواند:

البنت الشلبية / عيونا لوزية
حبك من قلبي يا قلبي / أنتي عينيا

ای دختر شلبیه / با چشمان بادامی
از ( اعماق) قلبم دوستت می‌دارم ای قلب من/ تو چشمان من هستی.

همه کسانی که این چند وقت مهمان رفاقتشان بودیم به دیدنمان آمده‌اند و در آغوشمان کشیده‌اند. آشکار و نهان همه آهی را با خود این طرف و آن طرف دنبال خود می‌کشند.

در هر جغرافیایی انگار همۀ آه اهالی آنجا روی ترانه‌های فولکلور نشسته‌اند و هر شنونده‌ای از هر جغرافیایی را میزبانی می‌کنند.

آه‌ها مثل قهوه‌های داغ مادران رنجور بیروت‌اند که ما را در هر شرایطی به یک فنجان از آن دعوت کردند.

میزبان‌ها از ما ایرانیان بسیار ممنونند که تنهایشان نگذاشته‌ایم. درد تنهایی بر سینۀ بیروت آه بزرگی نشانده است. آهی که نمی‌کشد. اشکی که نمی‌ریزد. میزبانها از پاقدممان هم حرف زدند که برایشان آتش‌بس آورد.

 قدم می‌گذاریم در خیابان‌ها برای بازگشتن از بیروت.

بیروتِ رنجور از فقر و زباله دوباره تکانده خواهد شد و شب‌هایش دوباره زیبا خواهد شد.

اگر جنگنده‌های اسراییلی باز نگردند…

با بیروت و کودکان بی‌والد و والدین بی‌فرزند خداحافظی می‌کنیم‌.

در روایت هفتمین روز و آخرین روز،
به رسانه­‌ها فکر می­‌کنم و به هزار زبان روایتی که از اینجا کرده‌اند و می‌کنند.

از اینجا که من دارم با چشم‌هایم و با جانم آن را می‌بینم، و با خودم آهی برمی‌دارم و به این طرف و آن طرف می‌کشانم.

بله در کشورم هم آدمیان رنجور زیادی دیده‌ام اما امدادگری به من یکی آموخت که انسان با انسان هیچ تفاوتی ندارد.

امدادگری به من آموخت برخی زخم‌ها مثل زخم‌های وطنم عمیقند و زمان و همت زیادی برای مداوا می‌طلبند و گاهی دردناکتر هم می‌توانند باشند.

اما یاد گرفتم که زخم‌ها انواع بیشماری دارند و من و همراهان مثل من نتوانستیم آه تنهایی بیروت و زخم در حال خونریزی‌اش را نادیده بگیریم و به هیچ بشماریم.

ما امدادگران آمده بودیم تا انسانیت را که از درد تنهایی در حال جان دادن بود، احیا کنیم.

آمده بودیم تا کودکان که در همه جا «کودکانند» بدانند که علاج تنهایی، همراهی و همدلی است.

حالا هم برمی‌گردیم به وطن.
دل آگاه‌تر…

مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *